همان روز که موبایلت زنگ میزند گوشی را برمیداری با صدای لرزان میگویی : خفه شو دروغ نگو تو رو خدا!!!! و سریع لباسهایت را میپوشی تو ظول راه همش به این فکرمیکنی که میشود اشتباه کرده باشد اخه او که خوب بود
حال به جلو در غسال خانه رسیدی لباس سپیدم را به تنم کردند و با صدای شیون دیگران دارم از اتاق بیرون میایم همیشه مرا روی پاهای خود دیده بودی و حال بروی پاهای کسانی میروم که خاطراتی با آنها داشتم
کم کم پاهایت شل میشود دلشوره تمام وجودت را گرفته تمام زخم زبانها که به من زدی یکی یکی جلو چشمانت رژه میروند واو به واوش را به یاد میاوری و با خود میگویی : نه نه این یک کابوس است او نیست او سالم و سلامت بود وقتی دشنامش دادم هم به من لبخند زد و گفت عزیزم بگو بگو و خودت را خالی کن
مگر میشود ؟ گر ممکن است به این زودی ترک دنیا کرده باشد ؟ غیر ممکن است غیر ممکن است من دارم کابوس میبینم و هی با انگشتت به بدنت فشار میاوری تا که شاید از خواب بپری و این کابوس پایان یابد
حال به منزل من رسیدی همان جای تاریک و گود که بسترش چیزی غیر خاک نیست با ترس جلو میروی و نگاهی به پایین میکنی
ولی دیگر دیر است خیلی دیر خیلی دیر است برای تلافی همه ان مهربانی ها که کردم و با خشم جواب گرفتم دیگر دیراست جمع کردن گلبرگهای گلی که با عاطفه برایت گرفتم و تو انرا به سویم پرت کردی که منت کشی نکن
اشکهای ماسیده روی صورت بهت زده روبروی دیوار و خیره به دیوار زانوهایت را محکم بغل کردی و هر از گاهی آهی کوتاه میکشی
12087 بازدید
2 بازدید امروز
5 بازدید دیروز
19 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian